20
« خُمِّ وحدت »
ای ساقی مه طلعتم
ای محرم آن حضرتم
تا کی اسیر کثرتم
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــز ایـن دوئـی در مـحنتم
نی تیره دلم نی صوفیم
نی عارف و نی عامیم
از هر لباسی عاریم
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــز ایـن دوئـی در مـحنتم
از کفر و ایمان برترم
جز روی لیلی ننگرم
مست ازجمال حیدرم
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــز ایـن دوئـی در مـحنتم
ای دلربای فانیم
در پیش یارِ باقیم
من چون نی و تونائیم
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
یا عند لیب، اِغن لَنا
مِن کُلِّ داءٍ داوِنا
خَمراً طَهُراً اَسقِنا
می ده زخُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
ای مرغ خوش الحان بخوان
شعری ز حُسن دلبران
آتش فکن در لامکان
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
زان طلعت زیبا بگو
زان نرگس شهلا بگو
قوسینُ اَواَدنی بگو
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
آن چشم فتانش نگر
زلف پریشانش نگر
عالم ثنا خوانش نگر
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
حلاجها بردارها
فرهادها درغارها
زیشان شنو اسرارها
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
فرمود این آن ذوالحکیم
در ملک هستی و عدم
مائیم شاهِ ذوالکریم
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
از عشق آن جانِ جهان
شد شیخ صنعان خوک بان
رسوا به پیش این و آن
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
مائیم بحر بیکران
ای قطره شو در ما نهان
تا گردی از ما در امان
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
ای نم برو تو سوی یم
بگذر تو از هر بیش و کم
تا بگذری ازدرد و غم
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
ضایَعتُ عمری فی الریا
بنگر که شد آخر مرا
در خانۀ خمار جا
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
اِرحَم بِنا یا مصطفی
اُنظُر ربنا یا مرتَضی
حتی نَقُول اَی رَبِّنا
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــزایـن دوئـی در مـحنتم
اَلغَوث یا صاحِب زمان
اَلغَوث یا شمسَ الجِنان
اَلغَوث یا کَنزَ الاَمان
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــز ایـن دوئـی در مـحنتم
قُل یا کمالَ العارفین
مِن حُسِنه للطالبین
اَحرِق قلوبَ العالَمین
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــز ایـن دوئـی در مـحنتم
ما عاصیان پر گناه
برده به سوی تو پناه
تا تو کنی بر ما نگاه
می ده ز خُمِّ وحدتم
کــز ایـن دوئـی در مـحنتم