شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
« نور حقیقت »
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( جلب رضای خداوند به وسیله مقربینش )
9

« نور حقیقت »

محبوب که باشد بجز از نور حقیقت
این کشف شده از دل پیران طریقت
عالم چه بود ؟ سایۀ انوار الهی
این گفت محمد سر و سلطان شریعت
دنیا چو نظر نیک کنی خواب و خیال است
بشنو تو از این خسته به عنوان نصیحت
نیکی بکن از جان و دل خود به همه خلق
زیرا که جهنم بود آثار منیّت
دانی که خطرناکتر از هر چه ، چه باشد ؟
خودرائی و خودخواهی و ابراز اذیت
گویی به جهان این همه آثار عجب چیست ؟
خلقی است که ایجاد شدستی ز مشیّت
ناراحتی و ناخوشی و خشم و دنائت
خیزد همه دم از ظلمات ثنویّت
روشن شود آن دل که پر از مهر خدائیست
پی می برد این شخص به نور احدیّت
این جمله که بینی همه آثار خدایند
حق را بنگر در همه ، این است مزیّت
هر کس که بود عاشق مخلوق خداوند
بیرون شده بی شبهه ز اطوار خریّت
حق از همه مخلوق همه ظاهر و پیداست
خود مانع این دید بود هر عصبیّت
هر چیز که بینید نمودار خدای است
این است مرا جوهر ایمان و عقیدت
در لحظه ای الهام به من گشت چنین شعر
گویا که مرا عشق خدا گشته طبیعت
گویند « کمال » است ولی من نه کمالم
زیرا ز خودی کرده ام ای دوست هزیمت
اویست من و من به خدا سایۀ اویم
در وحدت حق نیست یقین جای دوئیت
این کفر نباشد که خدا در سخنم گفت
در پیشِ خدا هست کجا جای خودیّت ؟
خود اوست خودیها ، همه تکرار خدایند
اینست اَنا الحَق زازل تا ابدیّت
مولام به ضمن غزل این نکته چه خوش گفت
تا جمله بدانند رموز ازلیّت
آنها که طلبکار خدائید ، خدائید
از خویش نمائید به خود عزم عزیمت
چیزی که نکردیم گم از بهر چه جوئید
خود عین خدائید همین است غنیمت