شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
« بیوگرافی مختصری از شری کریشنا »
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( حضرت علی و پیغمبران )
13

« بیوگرافی مختصری از شری کریشنا »

بشنید از من کنون این داستان
که بُده در خطۀ هندوستان
در زمین « منتهرا » سی قرن پیش
قبل میلاد مسیح ، نه کم نه بیش
راجه ای ظالم به نام « کنس » بود
بود او حاکم ، ستمها می نمود
پسشگوئی گفتمش : ای مرد قوی
تو ز خواهرزاده کشته می شوی
گشت بس ناراحت او زین رویداد
بهر حبس خواهرش فرمان بداد
« دیوکی » می بود نام خواهرش
بود « سودیو » هم یقیناً شوهرش
هر دو را از قهر زندانی نمود
تا که قاتل زان دو ناید در وجود
چونکه فرزندی تولّد یافتی
او به خنجر کار او را ساختی
هفت تن نوزاد را آن بی حیا
کشت بی جرم و نترسید از خدا
نیمه شب طفلی ز ماه « بهادون »
شد تولّد او به زندان اندرون
اندر آن شب نیز بارانی شدید
کرد باریدن ، کریشنا شد پدید
چون به دنیا آمدی آن نور عین
گشت روشن چشم های والدین
بود زیبا آن پسر مانند ماه
دل ربود از هر کسی با یک نگاه
والدین از ترس « کنسِ » پر جفا
طفلک خود را سپردیبا خدا
چون دعای « دیوکی » شد مستجاب
رفت زندانبان به لطف حق به خواب
خود «دیوکی» با «یشودها» جفت « نَند »
مخفیانه کرده بودی بست و بند
که سپارد طفل خردش را به او
تا رهد طفلش « زکنس » تند خو
پسکریشنا را به سرعت آن پدر
برد از زندان به آسانی بدر
برد در پیش « یشودها » در « گوکِل »
تا نباشد پیش وجدانش خجل
پس « سودیو » با سرعتی کامل دوید
چونکه او با طفل در « گوکل » رسید
دید « یشودها » دختری زائیده است
دختری رعنا و نور دیده است
پس کریشنا را پدر بر او سپرد
دخترش را با خودش زندان ببرد
چونکه« کنس » از خواهرش آگاه شد
وارد زندان او ناگاه شد
کشت دختر را بجای آن پسر
بود از جریان آن شب بی خبر
پس کریشنا پیش آن دو مهربان
تربیت گردیدی و گشتی جوان
« نَند » از خود چند رأسی گاو داشت
گاوهایش را به پیشاو گذاشت
گشت او با گاوداران خود رفیق
بود در کارش کریشنا پس دقیق
داشت استعدادی خدائی آن جوان
کاردان بود و شجاع و مهربان
سیرتی پاک و خدائی داشت او
پس زکار بد جدائی داشت او
بود ذاتاً عالم و هم با کمال
دلربا ، دلداده و صاحب جمال
بر جوانان گشت رهبر آنجناب
هر سؤالی کرد کس ، دادی جواب
راه روشن را به آنها مینمود
عاشقان بودی به پیشش در سجود
پیش بردی جملگانرا آن قوی
از لحاظ مادی و هم معنوی
مردم « گوکل » به او دلباختند
جمله خود را پیش او انداختند
دید او در پیششان ، دید خدا
لحظه ای از او نبودندی جدا
مال و جانرا در کمال افتخار
در ره او می نمودندی نثار
« کنس » شد زین ماجرا چون با خبر
آتش حسرت ز قلبش زد شرر
دعوتی کرد از کریشنا پیش خود
تا زند او را چو عقرب نیش خود
این خبر با مردم « گوکل » رسید
جملگی گشتند از خود ناامید
با کریشنا جمله گفتند : ای جوان
تو مرو در پیش آن نا مهربان
نقشه ای دارد برای کشتنت
ظالمانه می بُرد سر از تنت
گفت آنها را شنید و گفت این :
می روم با یاد ربّ العالمین
پس کریشنا آن دلیر بی نظیر
رفت پیش « کنس» تنها مثل شیر
« کنس » چون تنها کریشنا را بدید
همچو گرگی سوی آن زیبا دوید
حمله کرد او بر کریشنای جوان
تا کشد او را ، ولی آن پهلوان
گشت آماده برای جنگ او
کرد فارغ جمله را از ننگ او
کشت او را آن کریشنای دلیر
گشت آسوده از او جمعی فقیر
چونکه کشته شد به رزم آن بد نهاد
جمله گفتندی : کریشنا زنده باد
هست اندر مذهب هندو چنین
که کریشنا هست آن کاملترین
هندوان گویند او پیغمبر است
چونکه « اوتار » است نور داور است
هست در تألیف او «بهگود کیتا »
جمله هائی از تعالیم خدا
شامل عرفان ، تمدن ، موعظه
هم نصایح با زبان فلسفه
هم ز وحدت هم ز کثرت هم معاد
بحث ها کرده است آن نیکو نهاد
از تکامل وز جزا هم دم زده
آتشی در خرمن آدم زده
رو برخوان آن کتاب مستطاب
تا بدانی قدر آن عالی جناب
آن کتاب خواندنی بهر همه
با زبان مختلف شد ترجمه