7
« چند رباعی »
مژگانت و ابروت بود تیر و کمان
قلب من بیدل هدفت گشته از آن
گرمن بشنوم شهید اندر ره عشق
کی خواهم خونبهای خود از یاران
******
من تیر نه نبینم مگر از تیرانداز
تیرانداز را نباشد انباز
هر چند مرا کشت ز تیر مژگان
از بعد وفات آورمش باز نماز
******
وحدت را ز روی او می بینم
کثرت را ز موی او می بینم
گر نیک نظر کنی تو از دیده من
دریا را من ز جوی او می بینم
******
از نرگس مستانه شرابم داده است
مستم کرده است و پیچ و تابم دادست
چون از می عشق خویش بیخوشم کرد
از لَختِ جگر سیخ کبابم دادست
******
عشقش به دلم فتاد و دیوانه شدم
از هر چه به غیر اوست بیگانه شدم
چون ساقی چشمش می نابم دادست
زین رو همه دم ساکن میخانه شدم
******
چون از می وحدت خداست مست شدم
در خویش خبر ز عالم هست شدم
از نقص رهیدم و رسیدم به کمال
در عشق همه ، همیشه پا بست شدم
******