11
« چهار رکن معرفت »
عارفی والا مقام و مهربان
داد تعلیمی به من ای دوستان
باب رحمت را به ما بگشوده است
از سر رأفت چنین فرموده است :
صدق و تقوی ، صلح و عشق آتشین
چار رکن معرفت باشد یقین
گر شما این چاررا تمرین کنید
عشق حق را بهر خود تأمین کنید
اولش می دان که باشد راستی
که بود ضدش دروغ و کاستی
نور آن را با دروغ آتشین
خود نیالائید هرگز در زمین
دومش آن سلطنت بر نفس خویش
که همان تقواست بی نقصان و بیش
اسب های سرکش نفس زبون
شش صفت هستند ما را دردرون
خشم و حرص است غرور است و حسد
بعد از آن تزویر و میل بی عدد
یک قدم بر نفس نه چون امر اوست
یک قدم دیگر بنه در کوی دوست
سومش آن صلح کل بر کائنات
آشتی با هر کسی از هر جهات
اشنایی کن به افراد جهان
تا بیابی نورِ یار مهربان
چارمش هم عشق بازی با همه
شیوه عاشق بود بی واهمه
عشقورزیکن ولو با دشمنان
تا بیابی دوست را در جانِ جان
دشمن ار از حال تو واقف بدی
او چو تو در این زمان عاشق شدی
گر چه از نارِ گنه آغشته است
او سزاوار ترحّم گشته است
پس ترحم کن به او ، ای به نفاق
تا به سر آید ترا حجر فراق
چون منزه گشتی از هر گون فساد
بهر قرب حضرت رب العباد
هر چه بتوانی تو بنشین در سکوت
تا نگه دارد خدایت آبروت
گفت سعدی اییین سخن که آدمی
میرسد جایی که حق بیند همی
من اگر بودم به جای آن بزرگ
می سرودم این بیان بس سترگ
گر شناسد شخص انسان خویش را
چون ببیند خویش را ، بیند خدا
تا نه پنداری « کمال » این دُر بسفت
از زبانش شعر را معشوق گفت