1527
شاه در بزم گدا می آید
از تنم بوی خدا می آید
بنگر این بو ز کجا می آید
بعد مرگم بشنو از تک قبر
بانک جان سوز نوا می آید
چون شدم از می جانانه فنا
در برم نور بقا می آید
دم به دم در شب تاریک دلم
ماه خورشید لقا می آید
من چه گویم که از آن تیر و کمان
بر دل خسته چها می آید
بهر پیغام از آن لولی مست
هرسحر باد صبا می آید
طرفه رازی بشنو از لب من
شاه در بزم گدا می آید
ساقی ماه رخ سرو اندام
با می ناب صفا می آید
در حریم حرم دوست « کمال »
هر زمان بی سر و پا می آید