937
درد را بر ضد درمان کرده اند
جسم را از روح بنیان کرده اند
آب را در آب عطشان کرده اند
شکل را بی شکل از چشم درون
در دل عاشق نمایان کرده اند
جام را از جنس باده ساختند
باده را در جام پنهان کرده اند
بحر را در موج خود بنشانده اند
موج را در بحر رقصان کرده اند
کفر ایمان است و ایمان عین کفر
کفر را بر ضد ایمان کرده اند
خار و گل هستند خود از یک درخت
هر دو را با هم رقیبان کرده اند
نار اگر از آب می گردد خموش
آب را از نار جوشان کرده اند
گر چه اصل درد و درمان خود یکیست
درد را بر ضد درمان کرده اند
چون خدا ، هم ابتدا هم انتهاست
ابتدا را عین پایان کرده اند
بنگری گر یک دم از چشم « کمال »
آن یکی را این و این آن کرده اند