شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
مولودیۀ حضرت علی (ع)
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( قصیده ها )
102

مولودیۀ حضرت علی (ع)

ساقی بیار می که دلم مست حیدر است
مطرب بخوان که بزم شهنشاه کوثر است
می نوش کن ز نرگس شهلای می فروش
کز وصل حور و لذت جنّات خوشتر است
یک بوسه از لبان شکر بار مهوشان
با ناز و نعمت دو جهان کی برابر است
یک جام می ز دست یداللهی علی (ع)
بالله ز پادشاهی کونین برتر است
وجه خدا شراب به عشّاق می دهد
زان جام رخ که سرخ چو یاقوت احمر است
هر کس در آتش رخ او همچو شمع سوخت
سوزان در آتش دل خود چون سمندر است
بس روشن است قصّۀ زلف و رخ علی
شمس رخش چو مؤمن و زلفش چو کافر است
نور علی است باعث ایجاد ماسوی
مخلوق را همیشه به خلّاق رهبر است
آن کس که دل به مهر علی بست تا ابد
ذرات خاک او چو ریاحین معطّر است
عشق علی چو بر دل عاشق زند علم
آن دل مکان نور خداوند اکبر است
هر کس به بحر عشق علی گشت غوطه ور
در نور حق همیشه چو ماهی شناور است
هر کس که خوانده نقش جمال محمدی
دیده است درس عشق علی روح پرور است
شکر خدا که شاه ولایت به عون حق
بر دشمنان شرع پیمبر مظفّر است
ای جان من فدای کف پای پاک او
زیرا که او فدائی این شرع انور است
هر کس که گشت بنده ای از بندگان او
از بندگان بندۀ او مهر خاور است
ای دوستان به دشمن عشّاق مرتضی
لعنت کنید زان که ورا خاک بر سر است
هر کس که لاف عشق علی می زند ز جهل
آئینۀ دلش به دو عالم مکدّر است
با جهل خویشتن زده آتش به جان خویش
گوید که نور و ظلمت باطل برابر است
صوفی نما که دور شد از رحمت علی
خصم امام قائم و حیوان ابتر است
با چشم دل نگر که به زیر لباس زرق
آن جاهل خبیث چو میمون عنتر است
بنگر که دام بسته سر راه شیعیان
دارد گمان که همسر سلمان و بوذر است
شیطان قیاس کرد و تکبّر که این چنین
مردود پیشگاه خداوند داور است
ای کور شک و ظن تو در شاه اولیاء
تردید و شک به رایحۀ مشک و عنبر است
عقل تو چیست ای متکبّر ز جهل خویش
عقل تو بی گمان ز یکی ذرّه کمتر است
مفتی چرا کنون نشود بر خران سوار
زیرا مرید خر ز خر زرده خرتر است
ای عاشقان به رقص در آئید جملگی
زیرا کنون تولد مولای قنبر است
آن سروری که از ازل از جود کردگار
بر کائنات تا به ابد میر و سرور است
نوری که گشته در همه آفاق جلوه گر
عکس جمال دلکش آن ماه منظر است
عشق علی است عین شراباً طهور دل
این خمر جان به دست خدائی مخمّر است
ای جان جان که در دو جهان جلوه کرده ای
جان ها ز نور پرتو رویت منوّر است
بهر خدا بریز شرابی به کام دل
که این خسته مست روی تو از عالم زر است
تا در شرابخانۀ دل گشته ام مقیم
از فضل بی نهایت تو می به ساغر است
معشوق ما که جلوه ز دل می کند مدام
دست خدا و نور دو چشم پیمبر است
خرّم شد آن دلی که چو پروانه یا علی
در نور حُسن روی تو سوزنده شهپر است
ای خوش سری که مست علی گشته از ازل
مانند حلقه بی سر و پا بسته بر در است
هر کس که گشت خاک در دوستان تو
بر تارک شهان دو عالم چو افسر است
یا رب به حق روی علی شاه لا فتی
یا رب به حق آن که شهنشاه محشر است
بر عاشقان ببخش ز دریای فضل خویش
عشق علی و آل که یک دانه گوهر است
گوید «کمال» با دل خندان ز شور و شوق
آن دم که دیدگان وی از خون دل تر است
آن می که داد شاه ولایت به دوستان
در کام دشمنان خدا تیر و خنجر است