شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در مبعث حضرت رسول (ص)
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( قصیده ها )
139

در مبعث حضرت رسول (ص)

تهمتن فرودین نشست بر روی زین
خزان چو افراسیاب گریخت تا شهر چین
برای تعقیب او، رستم ابر بهار
کشید از بطن دل، نعره چو شیر عرین
و یا منوچهر عید به قصد تور خزان
گرفت در کف کمند ستاد اندر کمین
قارن ابر بهار فکند تیر مطر
خزان شم آساس وار گشت ز پیکان خزین
تهمتن آسمان گرفت در کف کمان
خزان چو اسفندیار ز دیدگان شد غمین
بیژن باد بهار ز هر طرف شد وزان
خزان چو هومان فتاد ز پشت زین بر زمین
سرخۀ باد خزان شد ز فرامرز عید
تو گوئی اندر فرار با دلی اندوهگین
برودت بهمنی گریخت پیران صفت
ز جنگ گودرز عید به طرف توران زمین
بهار سیروس وش گرفت ملک جهان
خزان چو افراسیاب فکند تخت و نگین
پور سیاووش عید کشید تیغ از نیام
خزان چو پور پشنگ گشت به دوزخ مکین
سپس شه نو بهار همچو فریدون گرفت
بزمی اندر چمن رشک بهشت برین
سپهبدان بهار سرخ گل و نسترن
گرفته هر یک مکان به کرسی زمردین
یکی چو طوس دلیر یکی چو گودرز شیر
یکی به طرف یسار یکی به طرف یمین
سران جیش حمل گشته به بزم اندرون
ختمی و بستان فروز بنفشه و یاسمین
کرده شقایق ز می جام لبالب سپس
گشته به بزم چمن چو ساقی مه جبین
خنده زنان می کشد می به دف و نای و چنگ
به یاد ختم رسل خواجۀ روح الامین
محمد (ص) مصطفی سر خدای احد
سرور هشت و چهار پادشه مرسلین
آن که به یک چشم زد ز چار، حد هفت خط
گذشت و برگشت بار حلقه بدی در طنین
رفت به کوه حرا سپس به امر خدا
گشت عیان جبرئیل از آسمان بر زمین
که یا محمد بخوان اقرأ و برگو به خلق
جمله درآیند هان به ظل دین مبین
چشم جهان خیره شد ز پرتو بعثتش
یافت از او افتخار تخت و کلاه و نگین
وجود او گر نبود نمی شدی دین حق
تا به ابد آشکار به ارض و چرخ برین
وجود او گر نبود به ارز نی نشأتین
نداشت ارزش از آنک نبود دین مبین
سر خدا آشکار ز صورت ماه او
جمله کلام خداست او را نقش جبین
تا متوسل نشد به لطف او بوالبشر
حنظل عصیان او نگشت چون انگبین
نوح نمی زد اگر چنگ به دامان او
غریق سیلاب بود تا به دم واپسین
حضرت ایوب اگر ز چشمه فیض او
نکرده بد شستشو نبود صبرش چنین
نمی شد هرگز رها حضرت یوسف ز چاه
گر نبدی جود او شامل آن بی قرین
مسیح تا مسح خود ز خاک راهش نکرد
نرفت او از زمین بر فلک چارمین
سزد کنون عاشقان به یاد گیسوی او
ز جام وحدت کشند می به صباح و پسین
آن که شد از معرفت عاشق و شیدای او
خود نشناسد ز کس در دو جهان بعد از این
اینکه تو گوئی بهشت جایگه مؤمن است
بهشت دیدار اوست در نظر مؤمنین
عاشق و شیدای اوست بلبل بی خانمان
کرده بهانه چنین عشق گل و فرودین
طفیل هستی اوست جمله زمین و زمان
سزد که از جود حق باشد احمد (ص) امین
رضای او را اگر بخواهی از کردگار
رضای او را بجو ز عشق حبل المتین
آن که علی ولی است به امر رب جلیل
پسر عم مصطفی است ز بعد او جانشین
باب حسین و حسن شیر خدا بوالحسن
زوج نکوی بتول قبلۀ اهل یقین
آن که به تیغ دو دم چو شیر نر در مصاف
فکند در خاک و خون دست و سر مشرکین
گرفت روز مصاف مرحب و عمر و دغا
کرد ملک مرحبا فلک نمود آفرین
ز بیم شمشیر او یهود و گبر و مجوس
هلاک گشتی اگر شنیدی حرفی ز شین
واقف اسرار خلق لایق سر احد
گفت سلونی به خلق با دو لب شکرین
معرفت مصطفی اگر بخواهی بخواه
از کرم مرتضی که اوست دُرّ ثمین
معرفت مرتضی، بجو ز جود رضا
که اوست عین علی، به چشم عین الیقین
«کمال» مداح توست ای شه کؤن و مکان
اگر چه اشعار او، نیست چو نظم متین
لیکن ران ملخ، به سعی مور ضعیف
نزد سلیمان بود، هدیۀ بس دلنشین
شها به دین مبین، به حرمت ایزدی
شافع عصیان ما تو باش در یوم دین
رضای حبل المتین، بجو ز ساقیّ جان
آن که بود رهبر تمامی مسلمین