شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در مولودیۀ حضرت محمد (ص)
حاج کمال مشکسار
حاج کمال مشکسار( قصیده ها )
111

در مولودیۀ حضرت محمد (ص)

رحمتهٌ للعالمین؛ ماه فلک؛ شاه زمین
احمد مختار؛ فخر دین و ختم مرسلین
در ده و هفت از ربیع آن آفتاب نشأتین
کرد روشن ملک ایمان را ز روی نازنین
بهر تعظیمش فلک چون قامت خود کرده خم
بر فشاند از مرحمت او را جواهر بر جبین
شمس اگر نگرفته بد از چشمه مهرش ضیاء
کی از او بودی جهان تیره روشن این چنین
در طواف اند اختران آسمان پروانه وار
گرد شمع عارض آن خسرو دنیا و دین
جملۀ ذرّات عالم گشته محکوم قضا
لیک حاکم بر قضا گشته است آن حصن حصین
آب و باد و خاک و آتش در کمند عشق او
اشک ریزان؛ پر ز حسرت؛ دربدر؛ چهر آتشین
هیچ دانی معنی باریدن ابر بهار؟
کاین چنین در می فشاند خاصه اندر فرودین
وان شقایق کز چنین باران نموده جام پر
گشته در بزم چمن چون ساقیان مه جبین
آن یک از عشق محمد (ص) هی بریزد می به جام
وان دیگر زان می زداید غم ز قلب مسلمین
بلبل و گل هر دو خوانندش نبی اندر چمن
این به آوازی بلند و آن به لبخندی متین
می زند مرغ حق هر شب بر سر اشجار جار
تا ز حق جوید ورا تسکین دهد قلب غمین
در ثنایش لب گشوده نو عروسان چمن
ارغوان و سنبل و خیری و یاس و یاسمین
هر گیاهی سر برون آرد ز کوه و باغ و راغ
بر قد سروش نماید صد هزاران آفرین
جن و انس و دیو و دد مدیون خوان رحمتش
عرش و فرش و لوح و کرسی باشدش زیر نگین
کی نمودندی به آدم سجده ای خیل ملک
گر به صلب او نبودی نور آن درّ ثمین
علم و حلم و فضل و جودش را نباشد حد از آنک
قطره ای از بحر علمش گشته فرقان مبین
انبیا بر خود خریدند آن همه رنج و محن
تا شفا یابند از مخدوم جبریل امین
گر ز لطف او نبودی؛ کشتی نوح نبی
در تف طوفان بماندی تا به روز واپسین
آن که یوسف را ز چه بر تخت شاهی داد جای
آن که برد عیسی ابن مریم را به چرخ چارمین
آن که کرد آتش به ابراهیم همچون گلستان
آنکه داد ادریس را منزل به فردوس برین
آن که زمرش شد عصای موسی همچون اژدها
احمد مختار بود و شافع یوم الیقین
ای شه دنیا و دین این بس تو را از مرتبت
چون تو را مولای خود خواند امیرالمؤمنین
آن امیر بی نظیر و آن یل خیبر گشا
آن وصی بی عدیل و مظهر حق الیقین
آن که عزرائیل و اسرافیل و میکال از ازل
خادمان بودند وی را همچنان روح الامین
آن که با تیغ دو دم جاری نمود احکام حق
انتقامی سخت بگرفت از گروه مشرکین
آن که داماد و وصی و ابن عم مصطفی است
رتبه اش بس ز آنکه باشد مر خدا را آستین
توأم آمد مهر احمد با ولای مرتضی
احمد ار خواهی بجویش از ولی المتقین
ای «کمال» ار خواهی از حق عزت هر دو سرا
دست خود کوته مکن از دامن حبل المتین
دست از دامن مدارش ز آنکه با حبّ علی
نی به دنیائی غمین و نی به عقبائی حزین
گر علی را خواهی ای دل؛ گیر دامان رضا
تا شود روشن دلت از نور روی شمع دین
می پذیرد هدیۀ مور آن سلیمان زمان
ز آن که دارد منصب شاهی ز ربّ العالمین