183
عشقت آموخت به من رمز پريشاني را
عشقت آموخت به من رمز پريشاني را
چون نسيم از غم تو بي سر و ساماني را
بوي پيراهني اي باد بياور ، ور نه
غم يوسف بكشد ، عاشق كنعاني را
دور از چاك گريبان تو آموخت به من
گل من غنچه صفت ، سر به گريباني را
آه از اين درد كه زندان قفس خواهد كشت
مرغ خو كرده به پرواز گلستاني را
ليلي من ! غم عشق تو بنازم كه كشي
به خيابان جنون ، قيس بياباني را
اينك آن طرف شقايق ، دل من مركز سوزش
داغ بر دل بنهد لاله ي نعماني را
همه ، باغ دلم آثار خزان دارد ، كو ؟
آن كه سامان بدهد اين همه ويراني را