شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۷ - در مدح مقر بالخاقان معتمدالدوله منوچهر خان فرماید
قاآنی
قاآنی( قصاید )
114

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۲۷ - در مدح مقر بالخاقان معتمدالدوله منوچهر خان فرماید

ماه من ماند به سر و ار سرو جولان داشتی
سرو من ماند به ماه ار ماه دستان داشتی
ماه بودی ماه اگر چون سرو بودی بر زمین
سرو بودی سرو اگر چول ماه جولان داشتی
سرو من ماند به ماه و ماه من ماند به سرو
سرو اگر مه مه اگر سرو خرامان داشتی
سرو را ماند به بالا ماه را ماند به رخ
ماه اگر گفتی سرود و سو اگر جان داشتی
سرو بودی سرو اگر با مردمان گفتی سخن
ماه بودی ماه اگر چاه زنخدان داشتی
گفتمش سرو روان و خواندمش ماه تمام
سرو اگر بودی کمانکش ماه خفتان داشتی
قد او سروست و مویش مشک و رویش ماه اگر
سرو مار و مشک چین و ماه مژگان داشتی
آفتابش خواندمی بی گفتگو گر آفتاب
از زنخدان گوی مشکین زلف چوگان داشتی
پرنیان بودی به نرمی پیکرش گر پرنیان
با همه نرمی دلی چون سخت سندان داشتی
لاله بودی عارضش گر لاله پیرامون خویش
همچو مشکین خطّ او یک باغ ریحان داشتی
می نکردی کس گناه از بیم حرمان بهشت
چون نگار من بهشت ار حور و غلمان داشتی
از فراق آن پری مجنون شدی هرکس چو من
جان بریان جسم عریان چشم گریان داشتی
ترک شهرآشوب من ماند پری راگر پری
خوی رندان لعل خندان درّ دندان داشتی
ای بت پیمانه نوش ای شاهد پیمان گسل
کاش چون عشاق خوی و پاس و پیمان داشتی
خود لبت لعلیست کز خورشید می جستی خراج
اینچنین لعل درخشان گر بدخشان داشتی
همچو رخسار تو صادق بود در دعویّ حسن
هرکه چون زلفین مفتولت دو برهان داشتی
گر نکردی عدل سالار جهان تعمیر ملک
ملک شه را شورش حسن تو ویران داشتی
داور گیتی منوچهر آنکه برسودی به عرش
چرخ چارم گر چنین خورشید تابان داشتی
کی ربودی اهرمن زانگشت جم انگشتری
آصفی گر اینچنین دانا سلیمان داشتی
کوه بودی توسنش گر کوه بودی ره نورد
برق بودی خنجرش گر برق باران داشتی
گاه غوغا شرزه شیرش گفتمی گر شرزه شیر
از سنان چنگال و از شمشیر دندان داشتی
روز هیجا ژنده پیلش خواندمی گر ژنده پیل
از کمند جان ستان خرطوم پیچان داشتی
توسنش باد وزانستی اگر باد وزان
جنبش برق و شکوه کوه ثهلان داشتی
اهل شرق و غرب گشتندی ز پا تا فرق غرق
گر سحابی چون عدویش جشم گریان داشتی
خنجر خونریز او را خواندمی رخشنده برق
برق اگر چون ابر موج انگیز طوفان داشتی
قدرش ار بودی مجسم صدهزاران ساله راه
برتری از منظر برجیس وکیوان داشتی
قهر جانکاهش اگر گشتی مصور در جهان
چنگ شیر و سهم پیل و سم ثعبان داشتی
در کفش شمشیر بودی اژدها گر اژدها
چون نهنگان جایگه در بحر عمان داشتی
میزبان گشتی اجل چون تیغش ار بر خوان رزم
دیو و دد را تا به روز حشر مهمان داشتی
گر نسیم خلق او یک ره وزیدی در جهان
سال و ماه و هفته گیتی راگلستان داشتی
مرگ مانازادهٔ شمشیر گیهان سوز اوست
ورنه چون آلام دیگر مرگ درمان داشتی
حزم اوگر خواستی از روی حکمت پیل را
در دهان پشه یی تا حشر پنهان داشتی
حاش لله اگرکسی وی را ستودی در سخا
گر سخایی چون سخای معن و قاآن داشتی
بر روانم طعن و لعن از معن و قاآن هیچیک
همچو کهتر چاکرانش فضل و احسان داشتی
درصدف هر قطره اش می گشت صد عمان گهر
نسبتی با جود او گر ابر نیسان داشتی
بود آرش ترکمان چون او اگر مانند او
مرگ یکسو و نهان در پیش ترکان داشتی
خنجرش گر خواستی در روز هیجا خلق را
از لباس زندگی چون خویش عریان داشتی
گر نبودی عفو او عدلش ز روی انتقام
برگلوی مه طناب از تارکتان داشتی
حاجب مهرش اگر قهرش نگشتی گاهگاه
زینهار ار هیچ عاصی بیم عصیان داشتی
ملک بخشا تا ابد آباد بودی ملک فارس
از ازل گر چون تو سالاری نگهبان داشتی
مر ترا کردی مفوض شهریار ملک بخش
ملکی ار صدره فزون از ملک گیهان داشتی
ور ترا بودی مسلم ملک ایران اینچنین
کافرم گر روس هرگز قصد ایران داشتی
بود چون حزم تو گر حزم سکندر پایدار
دولتش کی تا به روز حشر پایان داشتی
گر به شوخی جاهلی گویدکه قاآنیّ راد
داشتی حبّ وطن در دل گر ایمان داشتی
گویمش خود کافرم گر هیچ مومن بیش ازین
جایگه در ملک شیراز از دل و جان داشتی
می نبد در پارس رادی تا ورا بخشد مراد
ورنه کی بیچاره عزم یزد وکرمان داشتی
شیر گردون را درافکندی به گردن پالهنگ
چون تو در دل هر که مهر شیر یزدان داشتی
حیدر صفدر که گر با عرش می رفتی به خشم
از زبونی عرش را با فرش یکسان داشتی
گر نبودی روز هیجا پای عفوش در میان
ضرب بازویش خلل در چار ارکان داشتی
ور به دامان ولای او زدی ابلیس چنگ
از عطای کردگار امید غفران داشتی
یوسف ار بر رشتهٔ مهرش نجستی اعتصام
کی خلاصی از مضیق چاه و زندان داشتی
مختصرگو غیر ذات او نبودی در جهان
واجبی در بر اگر تشریف امکان داشتی
ای دریغا نیستی در دار دنیا مصطفی
ورنه در مدحش مرا انباز حسّان داشتی
ختم کن قاآنیا گفتارکزگفتار تو
وجد کردی کوه اگر گوش سخندان داشتی