110
غزل شمارهٔ ۲۷۶
دلا موافق آن زلف عنبرافشان باش
سیاه روز و سراسیمه و پریشان باش
به معنی ار نتوانی به رنگ یاران شد
برو به عالم صورت، شبیه ایشان باش
بخر به جان گران مایه وصل جانان را
وگرنه تا به ابد مستعد هجران باش
به عمر اگر عملی غیر عشق کردستی
کنون ز کردهٔ بی حاصلت پشیمان باش
مراد اهل دل از دیر و کعبه بیرون است
برون ز دایره کافر و مسلمان باش
غلام عالم ترکیب تا به کی باشی
طلسم را بشکن شاه عالم جان باش
به زیر بار طبیبان شهر نتوان رفت
به درد خو کن و آسوده دل ز درمان باش
نظر به دامن گل چین نمی توان کردن
به خار سر کن و فارغ ز سیر بستان باش
نصیب خضر خدا کرد آب حیوان را
بگو سکندر ظلمت دویده حیران باش
به دست خواجه دهند آستین دولت را
تو خواه راضی از این داده، خواه نالان باش
همای طالع اگر سایه بر سرت فکند
پی سجود همایون سریر خاقان باش
ستوده ناصردین شه کش آسمان گوید
همیشه زینت اورنگ و زیب ایوان باش
ستاره تا که بود بر ستاره فرمان ده
زمانه تا که بود در زمانه سلطان باش
فروغی ار به سخن نوبت شهی بزنی
رهین منت شاهنشه سخن دان باش