89
غزل شمارهٔ ۸۶۵
در عشق دوست ای دل شیدا چگونه ای
ای قطره کشاکش دریا چگونه ای
یادآور ای عدم ز نهانخانه ای قدم
پنهان چگونه بودی و پیدا چگونه ای
در بحر بی کنار کنارم کشید و گفت
بی ما چگونه بودی و با ما چگونه ای
من جلوه نا نموده تواز خویش میشدی
امروز غرق بحر تجلا چگونه ای
جمعی بساحل از کشش ما در اضطراب
ای غرق بحر عاطفت ما چگونه ای
بازم ز خویش راند و بکنج غمم نشاند
گفت ای نشانه تیر بلا را چگونه ای
در چاه بابلم موی خود ببست
گفت ای اسیر زلف چلیپا چگونه ای
ای خانه زاد عشرت و پرورده ای طرب
در لجه محیط غم ما چگونه ای
ای فیض خویش را بغم عشق ما سپار
و آنگه ببین که در کنف ما چگونه ای