شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۳
امیر معزی
امیر معزی( قصاید )
148

شمارهٔ ۳

ای اصل ملک و دولت ای تاج دین و دنیا
ای عابده چون مریم ای زاهده چو زهرا
ای قبلهٔ دو دولت هر دو پناه عالم
ای مادر دو خسرو هر دو جمال دنیا
شاه جهان محمد شاه زمانه سنجر
از دولت بلندت دارند بخت برنا
آن شاه در بزرگی صد عالم است مفرد
وین شاه در دلیری صد عالم است تنها
زین دو پسر به حشمت کس با تو نیست همسر
زین دو گهر به دولت کس نیست با تو همتا
شاید که سرفرازی تا جاودان بنازی
زان پادشاه عادل زین شهریار دانا
سلطان ملک به جنّت گوید همی ز شادی
شکر تو پیش آدم ، مدح تو پیش حوّا
از جود تو جهان را خیرست و نفع و راحت
گویی که هست جودت خورشید و ابرو دریا
باز آوری به احسان جان رمیده از تن
احسان توست گویی همچون دم مسیحا
از بس دعا که کردی پنهان به پیش ایزد
شد در میان شاهان صلح و صلاح پیدا
آن شاه زیر رایت دارد هزار بهمن
وین شاه ا در رکابت ا دارد هزار دارا
گر دهر هست سرکش با تو کند تواضع
ور چرخ هست توسن با تو کند مدارا
توقیع تو عزیزست از شام تا به غزنین
فرمان تو روان است از هند تا به صنعا
رشک آید از رکابت ناهید را به میزان
شرم آید از کلاهت خورشید را به جوزا
طوق است نعل اسبت درگردن مجره
تاج است خاک پایت بر تارک ثُریّا
کردند آشکارا معجز به عالم اندر
عیسی به بیت مَقدِس موسی به طور سینا
تو نیستی پیمبر لیکن به فرّ دولت
کردی هزار مُعجِز در عالم آشکارا
چون تافت فر بختت با مادر و برادر
رستند با سلامت هر دو ز چنگ اَعدا
زان پس که در بیابان بودند هر دو حیران
کردند با تو اکنون در باغ دین تماشا
شد کفر هر دو ایمان شد درد هر دو درمان
شد رنج هر دو راحت شد خار هر دو خرما
این داستان و قصه گر بنگری عجب تر
از داستان یوسف وز قصهٔ زلیخا
بگزید من رهی را سلطان ملک به خدمت
از مادحان زیرک وز ساعران دانا
سی سال پیش شاهان گفتم ثنا و مدحت
چون بندگان یکدل چون چاکران یکتا
حورا به خلد رضوان پیرایه بر فشاند
چون شعر من بخواند در مجلس تو حَورا
ای آفتابِ عالم فخرِ نژادِ آدم
جاوید باش و خرم برکام دل توانا
شادی به تو مُخَلّد شاهی به تو مؤیّد
ملت به تو مزین دولت به تو مهنا
امروز داده دولت دادِ تو از سعادت
یزدانت کرده روزی حور و بهشت فردا