335
غزل ۳۸۴
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمی دیدی
جفاهای چنین از خوی او هرگز نمی دیدی
سخن هایی که در حق تو سر زد از رقیب من
گرت می بود دردی سوی او هرگز نمی دیدی
بدین بد حالی افکندی مرا ای چشم تر آخر
چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی دیدی
ز اشک ناامیدی کاش ای دل کور می گشتی
که زینسان غیر را پهلوی او هرگز نمی دیدی
ترا سد کوه محنت کاشکی پیش آمدی وحشی
که می مردی و راه کوی او هرگز نمی دیدی