120
غزل ۳۳۴
چه کم می گردد از حشمت بلاگردان نازم کن
نگاهی چند ناز آلوده در کار نیازم کن
درخت میوه ای داری صلای میوه ای میزن
ولی اندیشه از گستاخی دست درازم کن
به دیوانش مرا کاری فتاد ای لطف پنهانی
یکی زان شیوه های پیش خدمت کار سازم کن
برون آور ز جیبت آن عنایتها که می دانی
کلیدی وز در زندا ن غم این قفل بازم کن
به هیچم می توان کردن تسلی گر دلت خواهد
نمی گویم که خاص از شیوه های دلنوازم کن
حجابست اینکه خالی می کند پهلوی ما از تو
به یک جانب فکن این شرم، و رفع احترازم کن
ز من برخاست تکلیف از جنون عشق بت وحشی
ببر دیوانگی از طبع و تکلیف نمازم کن