شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۳۰۸
وحشی
وحشی( غزلیات )
117

غزل ۳۰۸

چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می گفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتی دل سد پاره ای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب دیده اش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
باو اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم