88
غزل ۳۰۷
آتش به جگر زان رخ افروخته دارم
وین گریهٔ تلخ از جگرسوخته دارم
گفتی تو چه اندوخته ای ز آتش دوری
این داغ که بر جان غم اندوخته دارم
انداخته ام صید مراد از نظر خویش
یعنی صفت باز نظر دوخته دارم
در دام غمت تازه فتادم نگهم دار
من عادت مرغان نو آموخته دارم
وحشی به دل این آتش سوزنده چو فانوس
از پرتو آن شمع بر افروخته دارم