100
غزل ۲۷۱
من این کوشش که در تسخیر آن خودکام می کردم
اگر وحشی غزالی بود او را رام می کردم
درین مدت اگر اوقات من صرف ملک می شد
باو در بزمگاه عیش می در جام می کردم
رهم را منتهایی نیست زان رو دورم از مقصد
اگر می داشت پایانی منش یک گام می کردم
به کنج این قفس افتاده عاجز من همان مرغم
که تعلیم خلاص بستگان دام می کردم
به اندک صبر دیگر رفته بود این ناز بی موقع
غلط کردم چرا این صلح بی هنگام می کردم
پیامی کرد کز شرمندگی مردم که گفت اورا
شکایت گونه ای کز بخت نافرجام می کردم
چه ننگ آمیز نامی بوده پیش یار این وحشی
بسی به بود ازین خود را اگر سگ نام می کردم