104
غزل ۲۷۰
عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مرده ایم
گرم کن هنگامهٔ دیگر که ما افسرده ایم
گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند
کز تو پر آزردگی داریم و بس آزرده ایم
لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت
که مگر دندان حسرت بر جگر افشرده ایم
در نمی گیرد باو نیرنگ سازیهای ما
گر چه ز افسون آب از آتش برون آورده ایم
وحشی آن چشمت اگر خواند به خود نادیده کن
کان فریب است اینکه ما سد بار دیگر خورده ایم