115
غزل ۲۴۵
ما در مقام صبر فشردیم گام خویش
یک گام آن طرف ننهیم از مقام خویش
این مرغ تنگ حوصله را دانه ای بس است
صیاد ما به دانه چه آراست دام خویش
فارغ نشین که حسن به هر جا که جلوه کرد
مخصوص هیچکس نکند لطف عام خویش
دل شد کبوتر لب بامی که سد رهش
سازند دور و باز نشیند به بام خویش
وحشی رمیده ایست که رامش کسی نساخت
آهوی دشت را نتوان ساخت رام خویش