شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۲۴۴
وحشی
وحشی( غزلیات )
102

غزل ۲۴۴

بند دیگر دارم از عشقت به هر پیوند خویش
جذبه ای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش
عشق خونخوار است با بیگانه و خویشش چه کار
خورد کم خونی مگر یعقوب از فرزند خویش
ایستادن نیست بر یک مطلبم در هیچ حال
بر نمی آیم به میل طبع ناخرسند خویش
اینچنین مستغنی از حال تهی دستان مباش
آخر ای منعم نگاهی کن به حاجتمند خویش
وحشی آمد از خمار زهد خشکم جان به لب
کو صلای جرعه ای تا بشکنم سوگند خویش