104
غزل ۲۳۶
مغرور کسی به که درت جا نکند کس
وصلی که محالست تمنا نکند کس
نی یوسف مصری تو که در بیع کس آیی
بیعانهٔ جان چیست که سودا نکند کس
روشن نکند چشم کس این طرفه عزیزیست
همچشمی یعقوب و زلیخا نکند کس
مرغ دل ما کیست اگر دامگه اینست
سیمرغ به دام افتد و پروا نکند کس
آه این چه غرور است که سد کشته گر افتد
دزدیده هم از دور تماشا نکند کس
چندین سر بی جرم به دار است در آن کو
یک بار سر از ناز به بالا نکند کس
وحشی سبب ناز و تغافل همه حسن است
حسن ار نبود این همه اینها نکند کس