120
غزل ۲۳۵
شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس
از کسان یک بار حال ناتوان خود بپرس
شب به کویت مردمان را نیست خواب از دیده ام
گر زمن باور نداری از سگان خود بپرس
شرح دردم از زبان غیر پرسیدن چرا
می کنی چون لطف باری از زبان خود بپرس
دور از آن کو تا به کی باشی دلا بی خان ومان
این چه اوقاتست راه خان و مان خود بپرس
حال بیماران خود هرگز نمی پرسد چرا
وحشی این حال از مه نامهربان خود بپرس