شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۲۰۹
وحشی
وحشی( غزلیات )
120

غزل ۲۰۹

جنونی داشتم زین پیش بازم آن جنون آمد
مرا تا چون برون آرد که پر غوغا درون آمد
که دارد باطل السحری که بر بازوی جان بندم
که جادوی قدیمی بر سر سحر و فسون آمد
ندانم چون شود انجام مجلس کان حریف افکن
میی افکند در ساغر کزان می بوی خون آمد
سپر انداختیم اینست اگر چین خم ابرو
که زور این کمان از بازوی طاقت فزون آمد
مرا خوانی و من دوری کنم با یک جهان رغبت
چنین باشد بلی آن کس که بختش واژگون آمد
مگو وحشی چگونه آمدت این مهر در سینه
همی دانم که خوب آمد نمی دانم که چون آمد