111
غزل ۲۰۸
دلم خود را به نیش غمزه ای افکار می خواهد
شکایت دارد از آسودگی، آزار می خواهد
بلا اینست کاین دل بهر ناز و عشوه می میرد
ز نیکویان نه تنها خوبی رخسار می خواهد
دل از دستی بدر بردن نباشد کار هر چشمی
نگاه پر تصرف غمزه پر کار می خواهد
بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون
دلی را صید کردن کوشش بسیار می خواهد
غلامی هست وحشی نام و می خواهد خریداری
به بازار نکو رویان که خدمتکار می خواهد