102
غزل ۱۵۴
نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد
نیاز بلهوس همچون نماز بی وضو باشد
ز مستی آنکه می گوید اناالحق کی خبر دارد
که کرسی زیر پا، یا ریسمانش در گلو باشد
نهم در پای جان بندی که تا جاوید نگریزد
از آن کاکل که من دانم گرم یک تار مو باشد
به خون غلتیدم از عشق تو، سد چون من نگرداند
به یک پیمانه آن ساقی کش این می در سبو باشد
نه صلحت باعثی دارد نه خشمت موجبی ، یارب
چه خواند این طبیعت را کسی وین خو چه خو باشد
بدین بی مهری ظاهر مشو نومید ازو وحشی
چه می دانی توشاید در ته خاطر نکو باشد