شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل ۱۳۸
وحشی
وحشی( غزلیات )
119

غزل ۱۳۸

امروز ناز را به نیازم نظر نبود
زان شیوه های خاص یکی جلوه گر نبود
چشم از غرور اگر چه نمی گشت ملتفت
عجز نگاه حسرت من بی اثر نبود
بس شیوه های ناز که در پرده داشت حسن
اما تبسمی که شود پرده در نبود
آن خنده ها که غنچهٔ سیراب می نهفت
بیرون ز زیر پردهٔ گلبرگ تر نبود
من کشته کرشمه مژگان که بر جگر
خنجر زد آنچنان که نگه را خبر نبود
دل را که نومقید زندان حسرت است
جز عرض عشق هیچ گناه دگر نبود
وحشی نگفتمت که غرور آورد نیاز
این سرکشی و ناز چرا بیشتر نبود