173
شیرها که با توپ نقره بازی میکنند
هر شب مرا بیدار می کنند
شیرهای سنگی جلو عمارت را می گویم
من گذرگاه توپ های سنگی هستم
توپ هاشان رنگ نقره دارد
و نفس هاشان ُهرم غریو
من از پنجه هاشان می ترسم
پنجه هاشان که توپ ها را پرتاب می کنند
سرم روی سینه ام به منتهای تردید رسیده ست
کدام نسیم نمناکی گرم پوستم را خواهد سترد
دکترها دوباره می پرسند
در روز به چه چیز فکر می کردی
□
اما شیرها
حرف من اینست
نیازی نیست این سان خشمگین نگاه کنند
و یا اعتنایی به من داشته باشند
من که هر شب پاورچین
به بستن پنجره های اطاقم می روم
و در خانه را
با قید احتیاط به قفل می آرایم