162
در پيشواز صلح
بايد به داوري بنشينيم
شوق رقابتيست
در بين واژهها
و عبارتها
و هر كدام ميخواهند
معناي صلح را
مرادف اوّل باشند
□
بشر
هماره
در آشتي بودهست
با فعلهاي "خوردن" و "خوابيدن"
با اشتهاي "تصاحب"
و با "ضمير مفرد اول شخص"
امّا
اين رسم باستاني و امروزي
به درد هستي "فردا" نميخورد
بايد كه چهرههاي ديگر معنا را
پيدا كنم
شاعر
هنگام واژه پسنديدن
بايد كه رمز ضابطهها
و واژهنامهي ناپيدا را
دريابد
وقتي به آن يگانه ميانديشم
رنگ دوگانگيها
بيرنگ ميشود
و هر دو عالم
در بيمرزي
همراز ميشوند
خليج و دريا
جزيره و اقيانوس
بركه و صحرا
جامعهي كوهها
و خانهي دلها
پايتخت اوست
جهان
و هر دو جهان
و هر چه جهان
پايتخت اوست
او بر سرير عدالت
ضدّ ستمگري آدمهاست
ستم به خود
به ديگري
به دگرها
و آن مؤلّف ارادهي دانايي
چشمان نافذيست
كه از بالا
درون حركتها را ميپايد
و كامپيوتر تدبيرش
بيوقفه
بيچرت و خواب
به اثبات وعده مشغول است
□
در حوزهي نظارت اَلله
اگر در اشتياق ديده شدن هستي
از ذهن خويش
قصد دسيسه
و طرح توطئه را
خارج كن
مخلوقِ صِرف، هستي
بندهي حق باش
هنگام سلطهي حرص
به خود بگو
خودخواهي تو
هستهي زشتيهاست
آن لقمهي زياد
آن سكهي زياد
آن قدرت زياد را
به ديگران
تعارف كن
به ديگران
به عموم
نه خويشاوند
نه دوستان جاهلي بند و بست
□
دانشوري
دانشمندي
كه كيف به دست
شبانهروز
دنبال "پولِ براي پول"
دوان است
او هم
كورانه
و دستيارانه
ديوار مرزهاي سياسي را ميسازد
انبارهاي اسلحه را پر ميكند
□
معناي صلح چيست
در سرزمين من
در سرزمين تو
در سرزمين ما و شما
در سرزمين ايشان
معلولهاي جنگ
كه دنبال گمشدهشان ميگردند
پاهاي گمشده
دستان گمشده
چشمان گمشده
معناي صلح را
بهتر ميدانند
معلولهاي دروني
دستهي ديگر هستند
سلامت وجدان را
از دست دادهاند
گم كردهاند
و
او كه با وجدان
همشانه
همراه ميرود
قدر گمشدهها را ميداند
كه درد خسته طپيدنها
در سينهايست كه "ميداند"
به فرض
قلم به وساطت برخيزد
در هرج و مرج داد و ستدها
مرثيهاي
براي شور و جذب همدلي زودپا
در سوگ گمشدهها
خواهد نوشت
همين و ديگر هيچ
□
خيل عظيم جهاني
جهان ميليون در ميليونها
مخلوق صِرف مانده
در جا زده
چرا كه
توفيق "بندگي" حقّ را
پيدا نكرده است
و اين گونه است
كه در محاصرهي تنهاييها
و در مدار قهر و جداييهاست
صلحي كه اندرون بشر ميجويد
در مأمن شناختن "اوست"
سردرد نيست
كه سوي قرص و دواخانه رو كند
□
و فطرت الهي انسان
بخش منوّر روح است
و چونكه مخزن انديشه
همجوار علم الهي
و در تلاش امر الهي باشد
همخواني و مراودهي ذهن و روح
امّاره را
حتّي از احتمال تجاوز
مأيوس ميكند
□
در ذات پاك طبيعت
امّاره نيست
و در غياب فتنهي آن ذيشر
اضداد هم
به همديگر
ادب ميورزند
شب چونكه ميرسد
آهسته
با احتياط
ورود خود را
اعلام ميكند
و
روز
فروتنانه
وقت دميدن
گاه فرا رسيدن
به شب
سلام ميگويد
در فصلهاي مقرّر
بهار
جايش را
به تابستان ميبخشد
تابستان
به پائيز
پائيز هم
به زمستان
دانايي و نظام عجيبيست
در مسابقهي رفتار
□
در سلطهدان جهل
هيولاي قدرتيست
كه صدها سامان را
به چشم هم زدني
ميبلعد
و دكمههاي كُشنده و مرگآور
آمال زندگان را
در لحظهاي
نابود ميكنند
خرد
هماره
به جنگي بزرگ درگير است
به جنگ جهل
جنگ شريف
جنگ مفيدتر از صلح
□
وقتي در انتظار صلح جهاني هستيم
بايد يگانه باشيم
با نيكي
با راستي
با فتوّت و خوش قلبي
بايد انسان باشيم
كه در كرامت انسان
زيباييست
بايد زمينهساز زمان باشيم
اگر در انتظار زماني هستيم1
كه رهبران هدايت
و همرهان هادي
حق خداشناسي و انصاف
عدل و نجابت و بهروزي
فرزانگي و جوانمردي را
براي دنيايي
كه گنجينههاي وجودش
از ذخيرهي اين نعمتها
خالي شدهست
هديه ميآورند
بايد مجهّز و در حركت باشيم
كه انتظار
يعني آماده باش
آماده بايد باشيم
و اهل عمل
بايد رسيدهاي نكوخواهي2
خوبي
گرهگشايي را
براي نثار
در پيشواز مقدم موعود
در دست داشته باشيم
بايد يقين بورزيم
كه ماندگار مطلق
در هر دو سوي ميز بينهايت هستي
همان ارادة "يكتا"ست
تصميم
در ارادهي خالق
و در خرد خالق است
و در خردجويي
صلح است
صلح درون
همان معشوقيست
كه قرنها
در خيمهگاه صبرِ بر مصائب
به انتظار ورودش نشستهايم
□
و هيچ زمان
از اين زمان
به علامات عاقبت
نزديكتر نزيسته است
زمين
ذخاير خود را برون فرستاده
دانش
همچون تباهي
همچون ظلم
به اوج خويش رسيده
و بيشتر از هر عصري
جاي حضور خرد
خرد ربّاني
خاليست
آدم
بيش از هميشه
از شرارت فرزندانش
آن نطفههاي خصيم3
در پيشگاه خالق
شرمنده است و سرافكنده
حوّا
بايد
در وقت غائله
به عزا بنشيند
روزي كه بچّههاي او
به سخن آيند
اين بچّههاي پير و جوان و ميانهسال
اقرار حافظهي نَفْسها4
زلزلهي استغاثه را
در سراسر دنيا
در شهر و روستا
ا يجاد ميكند
□
در آخرالزّمان
خداي قادر و دارا
گنجينهي عظيم خرد را
به روي بندگان نيازآلودش
يكسان و رايگان
گشوده ميدارد
در روزگار دين مبين
صندوق عقل
از دستبرد وسوسهها
پنهان خواهد زيست
دستور دين مبين
متحد شدن
يكي شدن
و همنوا شدن امّتهاست
در سراسر دنيا
جمع خلوص
هيأت موفق صلح است
در دفع تفرقهها5
□
و در طلوع سلطهي خرد ربّاني
نفوس امّاره
از جنبش
از تكاپو
ميافتند
شيطان به ناگهان
و در سراسر گيتي
بيكار ميشود
بيپيوند
بييار
بيمريد و طرفدار
و دستهاي حيلهگر و جهلپرورش
ناچار
تسليم ميشوند
به دستبندهاي الهي
□
وقتي كه آن مصوّر ديروز
آن مصوّر امروز
آن مصوّر فردا
فرمان دهد
كه زندگي
در انتهاي فرصت خود
از نو به ابتدا برسد
زمان خاص
ميآغازد
دنبال استغاثهي همگان
مخلوقِ صِرف
به بندگان خوب بدل ميشوند
خرد
كه هديهي موعود است
از سوي خالق يكتا6
به پيش قدم برميدارد
و صلح
دنبال آن به راه ميافتد
پائيز 69
___________________________________________________________
* - «صلح و ادبيات» عنوان كنفرانس بينالمللي «گينه» بود كه دو ماه قبل در آن كشور برگزار شد. چون در آن كنفرانس حضور پيدا نكردم در شعر «در پيشواز صلح» به موضوع پرداختم.
1- سوره يونس / آيه 20
2- سوره بقره / آيه 148
3- سوره يَس / آيه 77
4- سوره انبيأ / آيه 14
5- سوره آلعمران / آيه 105
6- روايات يا منابع متعدّد دربارهي پيدايش «خرد» در آخرالزّمان