145
برای انسان این قرن
برای انسان این قرن، چه آرزو می توان کرد
که در نخستین فراگشت ، خراب و خون ارمغان کرد
ببین که در مغز پوکش ، چه فتنه یی شعله انگیخت
ببین که در دست شومش ، چه کوهی آتشفشان کرد
ببین که با خون و وحشت ، عجین به چرک و عفونت
به هر کلان شهر عالم ، چگونه سیلی روان کرد
تنورهٔ آتشینش ، شراره ها بر زمین ریخت
خراش در عرش افکند ، خروش در آسمان کرد
گرسنهٔ نیمه جان را ، گلوله ها در شکم ریخت
گروه لب تشنگان را ، گدازه ها در دهان کرد
نه ساقی و جام عدلی ، نه غیرتی با گدایی
یکی ستم از جهان برد ، یکی ستم بر جهان کرد
هجوم رایانه ها را ، به فال فرخ نگیرم
که در پساپشت هر یک ، نحوستی آشیان کرد
به فتح نیروی ذرات ، چگونه خرسند باشم
بسا که معموره ها را ، خرابه و خاکدان کرد
خدای من ! این چه قرنی ست ، که بخش دیباچه اش را
به خون و زرداب زد مهر ، به ننگ و نفرت نشان کرد
به عرصهٔ جنگ و وحشت ، فکنده سجاده بر خون
برای انسان این قرن ، چه آرزو می توان کرد ؟