158
در آشیان
جوجه هایم! نغمه خوانی ها کنید
د رکنارم شادمانی ها کنید
باز هم بوی بهار آورده باد
آشیان را غرق گل ها کرده باد
با شما گر خامشی بُگزیده ام
بشنوید این نغمه را از دیده ام:
روزگاری جفت جویی بوده ام
گرمْ سوز نرمْ خویی بوده ام
بر سریر شاخه هایم بوده جای
بر حریر سبزه هایم بوده پای
آبدان در کاسهٔ گل جسته ام
سینه با الماس شبنم شسته ام
پرنیان آفتابم کرده خشک
بر پرم دست صبا افشانده مشک
خوانده ام بس نغمه های دلنواز
جُسته ام دلدادهٔ خود را به ناز
کامجویی های شیرین کرده ام
عیش ها با یار دیرین کرده ام
روزگاری بوده ام سرگرم کار
آشیان آورده ام در کشتزار
یک سحرگه دیده را واکرده ام؛
چند مروارید، پیدا کرده ام؛
چند مروارید غلتان سپید
یک سحر در آشیانم شد پدید
آن گهرها را به جان پرورده ام
گرمشان از گرمی ی ِ خود کرده ام
چند گاهی پیش ایشان خفته ام
وان گهرها را به نرمی سُفته ام
تا گهر سُفتم، شما را یافتم
...
گر شما را نیست پر، اینک پرم
بر شما این بال و پر می گسترم
گر شما را ناتوان این دست و پاست
در تنم تاب و توان بهر شماست
گرچه گه در آب و گه در آتشم
با شما یاران و دلبندان خوشم
در دلم سور از شما شور از شما
چشم بد دور از شما، دور از شما...