176
پولاد آبدیده
جفای خلق و غم روزگار دیده منم
وزین دو، رشتهٔ پیوند خود بریده منم
شبم که سینهٔ من پرده دار اسرار است
به انتظار تو، این خنجر سپیده! منم
ز تیغ طعنهٔ دشمن دلم چو گل شد چک
کنون چو غنچه زبان در دهان کشیده منم
ز اوج چرخ ِ تمنّا چو برف با دل سرد
فرونشسته و بر خاک آرمیده منم
ز من گسسته ای و همچو گِرد باد به دشت
ز تاب هجر تو پیچیده و دویده منم
ز غم گداختم و اشک گرم سردم کرد
زمن بترس که پولاد آبدیده منم
بسان سایه ز آزار مردمان، سیمین!
غمین به گوشهٔ دیوارها خزیده منم.