شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
زلف و شانه
شاطرعباس صبوحی
شاطرعباس صبوحی( غزلیات )
127

زلف و شانه

بر جان، شرار عشفت، خوش می کشد زبانه
باور نداشت بختم، این دولت از زمانه
دیشب دل پریشم، تا صبح، شکوه می کرد
گاهی ز دست زلف، گاهی ز دست شانه
خواهم که چون سکندر، گرد جهان بگردم
شهد لبت بنوشم، آب بقاء بهانه
فرهاد، بهر شیرین، گر کَند جوئی از شیر
من کرده ام ز دیده، سیلاب خون روانه
وقت صبوحی آمد ای ساقی سحر خیز
برخیز تا بنوشیم، از این می شبانه