118
رقیب
ره دل را بتا، زان شوخ چشم مست رهزن زن
به عیاری زلفت، خویش را غافل به مخزن زن
نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون
شرر از چشمهٔ خورشیدوش، بر مرد و بر زن زن
رقیب بوالهوس در بزم، از روزن نظر دارد
کمان ابرو! خدنگی بر دو چشمانش ز روزن زن
اگر خواهی بتا! شیرین مذاق عاشقانست را
ز قند لعل خود کام صبوحی را یک ارزن زن