117
بیدل حیران
توئی در ملک جان، جان و چه جانی؟ جان مهرویان
تو سروی و قدت محشر، چه محشر؟ محشر دوران
جمالت مجمع ما شد، چه مجمع؟ مجمع خوبان
چه خوبی؟ خوبی یوسف، چه یوسف؟ یوسف کنعان
بود چشمت یکی جادو، چه جادو؟ جادوی کافر
چه کافر؟ کافر رهزن، چه رهزن؟ رهزن ایمان
دهان تو بود غنچه، چه غنچه؟ غنچهٔ دلکش
چه دلکش؟ دلکش و خرّم، چه خرّم؟ خرّم و خندان
چه جانسوز است بر آتش، چه آتش؟ آتش محنت
چه محنت؟ محنت دوری، چه دوری؟ دوری جانان
سر کویت بود کعبه، چه کعبه؟ کعبهٔ مردم
چه مردم؟ مردم دیده، چه دیده؟ دیدهٔ گریان
صبوحی تا شدت بنده، چه بنده؟ بندهٔ بیدل
چه بیدل؟ بیدلِ عاشق، چه عاشق؟ عاشق حیران