133
ناز کن
ناز کن، ناز، که نازت به جهان می ارزد
بوسه ای از لب لعلت بروان می ارزد
بگشا غنچهٔ لب را بنما بر همه کس
یک شکر خنده که با روح روان می ارزد
رخ و زلف و خط و خالت به گلستان ماند
چه گلستان که به صد باغ جنان می ارزد
ای صبوحی پس از این جای تو و میخانه
زانکه خاکش بهمه کون و مکان می ارزد