شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۱۴
شمس مغربی
شمس مغربی( غزلیات )
108

شمارهٔ ۱۱۴

بر دل ریشم لبت دارد بسی حق نمک
گر بپرسی ز اشک خونینم بگوید یک بیک
مروم چشم جهانی در جهان مردمی
ای تو چشم و جان و مردم را بجای مردمک
ایدل ار خواهی ببینی خضر را خطش ببین
آب حیوانست اگر باید لب لعلش بمَک
تا بود گلگون رخ زردم بسان روی یار
بر رخم ای اشک خونین گر نمیباری محک
روی بنما تا که من از پیش برخیزم بکل
زانکه در پیش یقین هرگز نماند هیچ شک
برقع از رخ برفکن بنمای مهر روی را
تا که گردد ذرّه سان در پیش او مهر فلک
ایدل ار بینی رخش را دردمت گردد عیان
کز جهان آدم چرا گردید مسجود ملک
گر ببینی نور رویش را بسان مغربی
خط و خالش را بیا میخوان تو قرآن یک بیک