73
غزل شمارهٔ ۳۲۹
کفر زلفش که رونق دین است
مهتر هند و سرور چین است
دل ما می برد به عیاری
کار طرار دائما این است
نور چشمست و در نظر دارم
چه کنم دیده ام خدا بین است
هر خیالی که نقش می بندم
به خیال نگار تعیین است
کهنه است این شراب اما جام
باز در بزم ما نوآئین است
عشق می باز و جام می ، می نوش
قول پیران شنو که تلقین است
من دعاگوی نعمت اللهم
عالمی را زبان به آمین است