شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳
شاه نعمت الله ولی
شاه نعمت الله ولی( قصاید )
147

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

رندان باده نوش که با جام همدند
واقف ز سِر عالم و از حال آدمند
حقند اگر چه خلق نمایند خلق را
بحرند اگر چه در نظر ما چو شبنمند
دانندگان حضرت ذات و به ذات او
آئینهٔ صفات خدا و اسم اعظمند
بیشند از ملایک و پیشند از همه
گرچه کمند در خود و از هر یکی کمند
ظاهر به هر مظاهر و باطن ز عقل و وهم
آخر به صورتند و به معنی مقدمند
مستان درد خواره و رندان دردمند
وین طرفه بین که در دل ریشم چو مرهمند
باقی لایزالی و فانی لم یزل
هستند و نیستند و سخن گوی و اَبکمند
معشوق و عاشقند و می و جام و جسم و جان
از جام باز رسته و آسوده از جَمند
روح الله اند در تن مردم چو جان روان
مرده کنند زنده چو عیسی مریمند
نوشند می ز جام غم انجام ما مدام
شادی روی ساقی و از خلق بی غمند
جمعند عاشقانه و با دوست روبرو
گرچه چو زلف یار پریشان و درهمند
شمعند و روشنست که قایم ستاده اند
سروند دور نیست اگر در چمن چمند
در عاشقان به چشم حقارت نظر مکن
زیرا که نزد حضرت عزت مُکرمند
نقش نگین خاتم ختم رسالتند
نقد خزانه ملک و عین خاتمند
سلطان کاینات و غلامان سیدند
مخدوم انس و جان و سرافراز عالمند