139
خطاب به خورشید
ای خطاب تو نیر اعظم
ای خضر کسوف مسیحا دم
ای فریدون خطهٔ اعلی
بی نصیب از تو دیدهٔ اعمی
چون نمایی به صبح رایت نور
خیل ضحاک شب شود مقهور
در حجاب تو اختران یکسر
اندرین هفت منظر اخضر
دو وشاقند بسته دردو وثاق
بر میان بهر بندگیت نطاق
هم قمر پرده دار ایوانت
هم عطارد دبیر دیوانت
از پی بزم توست خنیاگر
در سیم قصر، زهره ازهر
بسته پیشت کمر به سرهنگی
والی عقرب آن یل جنگی
سعد اکبر عیال انعامت
راهب دیر حارس بامت
توکه در هفت کشوری خسرو
شهسواری و لیک تنها رو
دار ملک تو کشور چارم
بام قصر تو پنجمین طارم