شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
صفة المغرورین فی دارالدّنیا
سنایی
سنایی( الباب السّابع فصل فی الغرور و الغفلة والنسیان و حبّ الامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیان الموت والبعث والنشر )
124

صفة المغرورین فی دارالدّنیا

آن شنیدی که حامد لفاف
در حریم حرم چو کرد طواف
ناگهی باز خورد بر وی پیر
آنکه در عصر خود نداشت نظیر
گفت شیخا بگوی تا چونی
تا به رنج زمانه مرهونی
گفت حالم سلامت و خیرست
لفظ من سال و ماه لاضیرست
گفت ویحک سخن خطا گفتی
همچو نادان به خود برآشفتی
آدمی خیر آنگهی دارد
که صراط دقیق بگذارد
تو هنوز از صراط نگذشتی
خیر چون باشد ای دد دشتی
بعد از آن در بهشت چون رفتی
از سلامت تو بهره بگرفتی
ناشده در بهشت و دار سلام
چون سلامت بُوَد نیافته کام
چون از این هر دو فارغ آیی تو
آنگهی خیر را بشایی تو
ایمن از هر نهاد زشت شوی
به سلامت چو در بهشت شوی
مر ترا هست هر دوان در پی
خویش را خیر گفته عزّ علی
از حقیقت چنان به دل دوری
که نه ای اوستاد مزدوری
یک زمان از نهاد خود برخیز
در رکاب محمّدی آویز
آنچه گفتست شرع آمده گیر
وآنچه مقدور کائن آن شده گیر
یک زمان شرع را متابع شو
پس مرفّه به دشت در بغنو