شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
فی کرمه و فضله
سنایی
سنایی( الباب الاوّل: در توحید باری تعالی )
149

فی کرمه و فضله

ای خداوند قایم و قدّوس
ملک تو نامماس و نامحسوس
از تو چیریم و بر تو چیر نه ایم
به تو سیریم و از تو سیر نه ایم
سوی ما گرچه هیچکس کس نیست
کرم تو نُویدگر بس نیست
دین مان داده ای یقین مان ده
گرچه این هست بیش از این مان ده
گرچه بر نطع نفس شهماتیم
تشنهٔ وادی سماواتیم
کسی از بد همی نداند به
آنچه دانی که آن بهست آن ده
ای مراد امل نگاران تو
وی امید امیدواران تو
ای نهان دان آشکارا بین
تو رسانی امید ما به یقین
همه امید من به رحمت تست
جان و روزی همه ز نعمت تست
جگر تشنه مان ز کوثر دین
شربتی بخش پر ز نور یقین
نیست نز دانشی و نز هنری
جز تو سوی توام وکیل دری
هرچه بر من قضای تو بنوشت
همه نیکو بود نباشد زشت
هستم از هرکه هست جمله گریز
ناگزیرم تویی مرا بپذیر
بلبل عشق را ز گلبن جست
در ترنّم نوای این همه تست
باز ناز من از طریق نیاز
بر سر سدره می کند پرواز
ملکها راند هرکه سوی تو راند
باز درماند هرکه زین درماند
که رساند به من سخن جز تو
که رهاند مرا ز من جز تو
نخری بوی رنگ و دمدمه تو
زین همه وارهانم ای همه تو
عجز و بیچارگی و ضعف خری
نخری سستی و خری و تری
رنج بر درگه تو آسانیست
بی زبانی همه زبان دانی است
همه را کُش تو از برای همه
پس قبول تو خونبهای همه
از تو برتافتن عنان اَمَل
چیست جز آیت و نشان زلل
صورت قهر در دلش روید
هر که جز مهر حضرتت جوید
سیرت ما ز صورت اشرار
وا رهان ای مهیمن اسرار