شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
شمارهٔ ۱۷ - و برای او علیه الرحمه
صامت بروجردی
صامت بروجردی( کتاب النصایح و التنبیه )
172

شمارهٔ ۱۷ - و برای او علیه الرحمه

دو روز گردلی از عیش دهر آباد است
چه جای خنده که این خانه سست بنیاد است
در این سراچه فانی خوشا به حال کسی
که او ز بندگی روزگار آزاد است
چراغ عمر که روشن از اوست شام حیات
هنوز صبح نگردیده کشته باد است
نبسته طرف کسی از رفاقت نااهل
به احتیاط بزن مشت راکه فولاد است
ز مهربانی بی اصل او مشو ایمن
که روزگار گهی صید و گاه صیاد است
عجب گلیست جوانی برای آن گلچین
که عندلیب صفت هر سحر به فریاد است
سری که در گرو راحت جهان داری
به هوش باش که در زیر تیغ جلاد است
اگر برای خرایست روی خاک بس است
چه جای ساختن قصر و باغ شداد است
طریق راست روی را اگر همی طلبی
نه در طریقه مستان نه زهد زهاد است
نفس به سینه در این تنگ دگر شد تنگ
اجل بیا تو مدد کن که وقت امداد است
به آهن دل نادان نمی کند اثری
سخن اگرچه گرانتر ز پتک حداد است
نیافریده خداوند راحت اندر دهر
کسی چگونه ز دور زمانه دلشاد است
سخن به قاعده انشا نمی کنی (صامت)
هنوز طفل تو محتاج چوب استاد است