96
غزل شمارهٔ ۲۲۵
بگو ای ماه تا ساقی ز می مجلس بیاراید
که خورشید جهان آرا به دولتخانه می آید
به بستان رو به پیروزی دمی تا باد نوروزی
به بوی زلف مشکین تو عنبر بر سمن ساید
ز راه موکبت نرگس، به چشمان خار برچیند
ز باد دامنت نسرین، به عارض گرد بزداید
همایون گلشنی کانجا ازین ماهی کند منزل
مبارک روضه ای کان را چنین سروی بیاراید
خیال سرو بالایت در آب و گل نمی گنجد
مقام و منزل جانان به غیر از دل نمی شاید
خنک بادی که از خاک سر کوی تو بر خیزد
خوشا جانی کز انفاس خوشش جانی بیاساید
سری دارم به سودای تو مستغنی ز هر بابی
که غیر از درگه وصل تو هیچش در نمی باید
سر شوریده را سلمان از آن رو می نهد بر کف
که در پایش کشد چون زلف اگر تشریف فرماید
در آن مجلس که چشم یار جام حسن گرداند
کسی گر باده پیماید حقیقت باد پیماید