120
غزل شمارهٔ ۶۸
دل را کجا به زلف رسا می توان رساند؟
این پا شکسته را به کجا می توان رساند؟
سنگین دلی، وگرنه ازان لعل آبدار
صد تشنه را به آب بقا می توان رساند
در کاروان بیخودی ما شتاب نیست
خود را به یک دو جام به ما می توان رساند
از خود بریده بر سر آتش نشسته ایم
ما را به یک نگه به خدا می توان رساند
دامان برق را نتواند گرفت خار
خود را به عمر رفته کجا می توان رساند؟
صائب کمند بخت اگر نیست نارسا
دستی به آن دو زلف رسا می توان رساند