132
غزل شمارهٔ ۴۵
کنون که از کمر کوه، موج لاله گذشت
بیار کشتی می، نوبت پیاله گذشت
درین محیط پر از خون، بهار عمر مرا
به جمع کردن دامن چو داغ لاله گذشت
من آن حریف تنک روزیم که چون مه عید
تمام دور نشاطم به یک پیاله گذشت
می دو ساله دم روح پروری دارد
که می توان ز صلاح هزار ساله گذشت
نشد ز نسخهٔ دل نقطه ای مرا معلوم
اگر چه عمر به تصحیح این رساله گذشت
گداخت از ورق لاله، دیده ام صائب
کدام سوخته یارب برین رساله گذشت؟