99
غزل شمارهٔ ۱۷۹
زهی رویت بهار زندگانی
به لعلت زنده، نام بی نشانی
دو روزی شوق اگر از پا نشیند
شود ارزان متاع سرگرانی
بدآموز هوس عاشق نگردد
نمی آید ز گلچین باغبانی
تجلی سنگ را نومید نگذاشت
مترس از دور باش لن ترانی
شراب کهنه و یار کهن را
غنیمت دان چو ایام جوانی
اگر عاشق نمی بودیم صائب
چه می کردیم با این زندگانی؟