185
غزل شمارهٔ ۱۷
عمری است حلقهٔ در میخانه ایم ما
در حلقهٔ تصرف پیمانه ایم ما
از نورسیدگان خرابات نیستیم
چون خشت، پا شکستهٔ میخانه ایم ما
مقصود ما ز خوردن می نیست بی غمی
از تشنگان گریهٔ مستانه ایم ما
در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست
سرگشته تر ز سبحهٔ صد دانه ایم ما
گر از ستاره سوختگان عمارتیم
چون جغد، خال گوشهٔ ویرانه ایم ما
از ما زبان خامهٔ تکلیف کوته است
این شکر چون کنیم که دیوانه ایم ما؟
چون خواب اگر چه رخت اقامت فکنده ایم
تا چشم می زنی به هم، افسانه ایم ما
مهر بتان در آب و گل ما سرشته اند
صائب خمیرمایهٔ بتخانه ایم ما